در خونه رو مى بندم. چون تو اومدى تو. موهام خیسه چون باید برم حموم. لامپ حموم خونه ما با یه جور نور مقدس پر شده. انگار وصله به یه جایی اونوره آسمون. زیر این نوره که قطرههاى آب روى بدنم قل میخورن. مى درخشن. ازت میخوام کمکم کنى پشتمو لیف بکشم. چون میترسى میاى تو. شبیه ارواح افسانه اى ژاپنىهام. خیس میشى. میزنى بیرون. میرى تو کوچه رو جدول میشینى. از حموم اومدم موهام خشک خشک. با دوتا لیوان چایى. همسایه کنارى مون رد میشه چپ چپ نگاه میکنه میپرسه این شیرینىها چند. من یادم میاد شیرینى نداریم. پول میدم برى شیرینى بخرى. صورتت عرق کرده پریشونى. پول لازم دارى بتونى برگردى پیش من. یه جور شبهاى مهتابى. یه جور شبهاى بهارى. ولى شیرینى میخرى. برمیگردى ازم میپرسى بهترى؟ من از لا به لاى محافظه پنجرههاى خونه جلویى تلویزیون تماشا میکنم. تخمه میشکنم. یه جورایى دراز کشیدم تو پیاده رو. تو شیرینىها از دستت میوفتن داد میزنى که محله رو آب برد. دوش حموم رو نبستى؟ یکم رو سطح آب شناور میشیم. تلویزیون اتصالى میکنه. آدماى تو تلویزیون از ترس فرار میکنن. لوکیشن خالى میمونه. میخندم شنا میکنم از اینور تا اونوره محله. یکى از شیرینىهاى خیس شده رو میذارم تو دهنم تا با آب و کف حمومم که دم کردى بخورم. میخندى میگى دیوونه وسط اردیبهشت پیشتم. میگم پس منتظرت میمونم. غرق میشى. داد میزنى دوستت دارم. لم میدم به پنجره طبقه سوم یکى از آپارتمانها که آب اونقد اومده بالا که میتونم توشو ببینم. ولى ترجیح میدم به تو نگاه کنم. اون چیزى که توى چین دماغت میوفته موقع ذوق رو ور میدارم میگم کره خوبیه. میگى کم بزن. میگم بابا من دوستت دارم. معلوم نیست. احمقاى محله زیر آب اعتراض میکنن. شعار مرگ بر دیکتاتور درود بر کارگر میدن. بهشون سنگ میزنم. پرواز میکنم آسمونو میکشم پایین رنگ آبى که توش غرقیم خوش رنگ تر بشه. تو میگى برمیگردیم پلانو. دوباره تمرین. دوباره نمایشنامه. هملت ریششو میسوزونه داد میزنه چون آلت تناسلیش رو گم کرده. من میگم نکنه نیاى دیگه. احمق تو کرونا میگیرى. تو هملت میشى میگى برگرد پشتتو لیف بزنم. برمیگردم پشتم پره چشم. اشک میریزن همه. شبیه قطرههایى که از دوش میوفتن رو تنم. همسایه محکم در میزنه. تو داد میزنى: نرگس جواب نمیده. تا وقتى من نباشم جواب نمیده. میترسه بدون من. قول میدم برگردم تا وسط اردیبهشت. همتون یکم صبر کنید. من میگم منتظرت میمونم.
کفالت برای متهم دادگاه/کفالت برای زندانی دادگاه/ضامن دادگاه/کفیل برای مرخصی زندانی09196513016اکثر ما که به روحانی رای دادیم، ذکر گه خوردم یک لحظه ام از دهانمان نمیافتد. حالا این بزرگ ترین اشتباه من در تمام بیست و یک سال توی تلویزیون معلوم نیست آن لبخندهای نیشدارش را تحویل کی میدهد. بعد از یک کودکی احمقانه به اینجا رسیده ام. بازی و خانواده و مادر و مدرسه و دوست و درس و پرورش، همین چیزهای محدودی که کودک ایرانی تجربه میکند در زندگی من قوام هم نگرفت هیچ وقت. هیچ چیز را درست لمس نکردم. اهل فاز حسین پناهی طوری که صبحهای نون ببری تازه و پرتو خورشید و دویدن در جنگلهای گلستان هم نیستم. ریشه گندیده باشد، چه احساسی را روش سوار میشود کرد؟ از زن بودن هیچ چیز نمیدانم. با آلت تناسلی ام بیشتر شبیه یک آدم هورنی ام تا زن هورنی. هنوز توی خیابان چیزی باید روی سرم بندازم. مضحک است بله خودم هم خنده ام میگیرد. از فمنیست بودن تنبلی شیو نکردن برایم ماند و سرخوردگی از حرفهای پدر سر سفره. با هرکسی خوابیدم خواستم از چیزهایی که مربوط به لباس در آوردن است اجتناب کنم و وعده بدهم برای وقتی که شیو بودم، اما با "اینکه خیلیهاته" یا "من تو رو همه جوره دوست دارم" خر شده ام. شبیه این بود که میخواستند با من مرد خوبی شدن را یاد بگیرند. وگرنه انعکاس آن همه پشم در چشمهایشان چرا باید تبدیل به یک سگ دو سر میشد و به سمت بیرون از تخت زوزه میکشید؟ پدرم چند وقت پیش گفت از اینکه من اهل مطالعه ام خوشش میآید. بهم گفت خوب است هربار از کنار اتاق رد میشود بی کار نیستم و میتواند با من سر اینکه حزب جمهوری اسلامیدر تاریخ پنجاه و هفت تاسیس شد یا هشت بحث کند، همه اینها را گفت و بعد اضافه کرد اینها به درد من نمیخورد. اگر پسر بودم خوب بود این چیزها. ولی خب بخت یاری نکرد و حالا که دخترم بهتر است بیخیال شوم. از اعتراض کردن برایم ریختن آب جوش سوپر مارکت روی پا وقت فرار و چند ساعت خشک زده توی متروی آزادی مانده. پشت سر کی فریاد میکشیدم؟ برای مطالبه چه کسی مشت میکردم؟ هیچ قدرتی اینجا سربرنمیآورد. نیست. شما ایدوئولوژی جدیای میبینید؟ لیبرالهای ایران که فقط آنتی چپ اند و چپهایی که توی توییتر مجلس خودشان را گرم میکنند و از خب باشه از سیزده سالگی درگیر آنارشیسم بودی. بله. آن چیزی که در مواجهه با حرفهایشان سبز و چسبنده است و روی صورتتان احساس میکنید، خودپسندی نفرت انگیز آنهاست. از دانشگاه، لاس زدن با پسرهای هم کلاسی و دشمنی با سال بالایی. از دوست دختر بودن درخواست تری سام و کات شدن خیلی از رابطهها. تازه تلاشم را هم کردم که درخواستم فراموش شود. جواب نداد ولی. از هنر؟ چندتا ژوژمان کلاسی. از فهم اثر هنری؟ هه.
کفالت برای متهم دادگاه/کفالت برای زندانی دادگاه/ضامن دادگاه/کفیل برای مرخصی زندانی09196513016خیابانها زشتند. بی پولیم. مفهومینیست که برایش زندگی کنیم. قرار است با یاری خدا. یاری خدا.
مناسبتنامه بیست و یک سالگیمنتظرم کیوان کارش را تمام کند بیاید اینجا. آن ویس واتس اپی را چندباری شنیدم. باید صندلیهای کافه را برگرداند. جارو. تی. شستن دستشویی. بعد میآید. از سانتیمانتال من هنوز ذرهای هم کم نشده. حمام نمیروم بوی تنش از تنم در نرود. خوار سانتیمانتال را همچنان دارم فلان میکنم. دنبال کار توی نشریه و ایده برای حلقههای مطالعاتی توی دانشگاه و چندتا نمایشنامه و اجرا. ولی کرونا. پس من روی توپ توپیهای تختم نشستم سیگارم را بیشتر میکنم. بله. احتمال ابتلا برای من به اندازه خوبی، خوب هست. قلبم کمیبزرگ شده. عشق، بی معنا. بوسه، رندوم. به من گفت چرا من؟ وقتی بیست نفر همزمان توی خانههایشان به تو فکر میکنند گفتم کله پدر آن بیست نفر. بیا همین را بچسبیم برود که خسته ام. مثلا وبر میخوانم. همان جامعه شناسی ارزشی یا روشی. حاجی اما من گوز هم بارم نیست. فقط درگیری بیخودی. کم کم دارم به این شکل بدقواره از هویتم خو میگیرم. کیوان میگفت تئاتر و عکس همه شان به چه درد میخورد؟ اینا همش الکی ست. کیوان بازیگر خوبی هم اگر باشد. اگر صدایش قشنگ هم باشد. اگر به خاطر تئاتر دارد انقدر سگ دو میزند و این حرف از دهن او باشد. گفت مگر ما چه میخواهیم، یه پرچم. یه زبان برای خودمان. زمینی که بتوانیم به آن بگوییم وطن. گفت اصل این است. همه چیز الکی ست. وطن. این واژه عجیب است. غریب. ناآشنا. هواپیما را زدند. کروناها را گرفتیم. 23 کودک مردند که واقعا مردند؟ دارند زندانی میکنند دانشجوها را. یکباری دم در خانه آمدند خایههایمان را کردیم رفتند. وطن همان چیزی بود که ما دهانمان سرویس میشود تویش، میمیریم تویش، بی پولی میکشیم و شکنجه. برای اعتراضاتی که بیشتر در آنها میترسیم تا عصبانی باشیم زندانی میشویم. وطن همان چیزی هست که آدمها اپلای میکنند و از ترکش تا ابد خوشحال میمانند؟ باید تصور کنم کیوان از وطن چه میخواهد؟ اگر زمینی بشود وطن آنها، قرار است پول را چطور پیش مردم بگذارند؟ قرار است آسمان را چطور ببینند؟ خدا در وطن کردها قرار است چه شکلی باشد؟ برای خدا چه کارهایی میکنند؟ سرمایه آنجا چطور میچرخد؟ شهردارها به چه چیزهایی اهمیت میدهند؟ نهادهای فرهنگیای هم در کار هست؟ چه خوب است بی وطنی برای این کیوان. حداقل ظلم، دقیقا شکل خودش است. آدم توی وطن خودش و خانه خودش بهش ظلم شود دیگر خیلی نامردی ست. آنقدر نادان ناتوانم که تعجب میکنم چطور هنوز میتوانم دستم را تکان بدهم. انقدر نادان که تعجب برانگیز است هنوز پلک میزنم. چکار میکنیم ما. من. این زندگی دیگر چه کسشری بود که افتاد توی دامن ما. این چه قرنی ست. این همه فاجعه که نمیرود پایین هیچ وقت دیگر از گلوی حافظه. گیر کرده. همه مان خفه ایم. خوش به حال تو که بی وطنی.
2799 : بیشتر زبانمن میگندم. الکی میخندم. از دویدن خستم. با من بنشین. چون میدونم چیزی نمیدونم. دنیا هست رو شونم
پیرتر میشی اگه بمونی. پیرتر میشی اگه نمونی.تعداد صفحات : 0